امیر همایونامیر همایون، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

بزرگ مردان کوچک

تولد امیر همایون

1390/2/25 1:02
نویسنده : مامانی
311 بازدید
اشتراک گذاری

اول هفته 37 بودم.روز دوشنبه 3 آبان نوبت دکتر داشتم ......

اینم چند تا عکس از عسلم تووی بیمارستان

چه خواب خوبی....

 خواب راحت

بیدارشدم هههه

توی بغل مامان

بعد از ظهر با علیرضا رفتم دکتر.بابایی هم شهرستان کلاس داشت و اون رو نبود. به خانم دکتر گفتم چند روزیه احساس میکنم حرکات عزیز دلم کم شده دکتر سایز شکمت هم بزرگ نشده بنابراین سونوی حرکات جنین برام نوشت. تصمیم گرفتم فردا برم سونو که یکدفعه یادم اومد توو مدرسه علیرضا جلسه انجمن اولیا مربیانه بنابراین تصمیم گرفتم روز چهار شنبه برم. راستی همین چهارشنبه پنج شنبه شهرستان عروسی دختر خواهر شوشو بود. روز چهارشنبه ساعت 4 علیرضا رو با خواهر شوشو فرستادم شهرستان و خودم شال و کلاه کردم تا برم سونو. سونویی که خانم دکتر معرفی کرده بود گفت ما این سونو رو صبحها انجام میدیم. بنابراین زنگ زدم مطب دکتر تا ببینم کدوم سونو برم. خوب شد موبایل برده بودم تمام دوران حاملگی ام تنها روزی بود که با خودم موبایل برده بودم تازه موبایلم شارژنداشت شارژر هم با خودم برده بودم. خلاصه خانم دکتر یه سونوی دیگه معرفی کرد و من رفتم اونجا. بعد از کمی معطلی بالاخره روی تخت ذراز کشیدم. سونو حدود نیم ساعت طول کشید. دیگه داشتم احساس خفگی می کردم. وقتی سونو تمام شد گفتم دکتر همه چی مرتبه جواب داد باید بری بیمارستان. به شدت نگران شدم هرچی هم پرسیدم چرا فقط جواب می داد وضعیت بچه خوب نیست.خلاصه نفهمیدم چطور خودم رو به مطب دکتر رسوندم. دکتر بعد از دیدن سونو گفت آب دور بچه کم شده و تنفسش دچار اشکال شده امشب باید بستری بشی شاید مجبور بشم سزارینت کنم باناله گفتم نه کسی پیشم نیست مامانم هم قرار بود شنبه بیاد. خدایا تمام دوران بارداری فقط دو شب شوشو نبودا. خلاصه نامه بستری و نسخه رو نوشت و گفت همین امشب سزارینت میکنم احتمال خطر زیاده.چی میتونستم بگم. تمام راه برگشت به خونه رو گریه کردم. وقتی خونه رسیدم اول به شوشو وبعد به مامانم زنگ زدم و تا تونستم گریه کردم. شوشو خواست حرکت کنه بیاد ولی ساعت 10 شب بود تمام روز رو هم کلاس داشت. گفتم لازم نیست به اندازه کافی نگران بچه هستم . فردا بیا . تازه به قول دکتر اومدنتم فایده نداره. خلاصه باعروس یکی از خواهر شوشو ها که عروسی نرفته بود و رابطه خیلی خوبی هم با هم داشتیم رفتم بیمارستان. ساعت نزدیک 10 شب بود. توی بیمارستان هم درد زایمانم شروع شد دکتر ساعت 10:45 دقیقه رسید و بالافاصله به اتاق عمل منتقل شدم و امیر همایون ساعت 11:15 دقیقه روز 5 آبان به دنیا اومد. دکتر حین عمل گفت خدا بهمون رحم کرد اگه عملت نمی کردم احتمال بچه از دست می رفت. خدا رو صد هزار مرتبه شکر کردم بعد به شوشو زنگ زدم و بهش خبر دادم. وقتی دو ساعت بعد سه تا بچه رو به اتاق اوردند تونستم عسلم رو تشخیص بدم آخه خیلی شبیه علیرضا بود. پسرم، عزیز دلم به این دنیا خوش اومدی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)